نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






 

 

آنکه درتنهاترین تنهاییم،تنهای تنهایم گذاشت...آرزودارم که درتنهاترین تنهاییش تنهاکسش تنهای تنهایش نهد...



[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:52 | |








[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:51 | |







تاحالاشده یه چیزتودلت سنگینی کنه ........؟؟؟


خیلی سخته آدم کسیو نداشته باشه....

دلش لک بزنه بایکی دردودل کنه ولی هیچکی نباشه

نتونه به هیچکی اعتمادکنه...

هرچی سبک سنگین کنه دردشوبه یکی بگه نتونه
آخرش برسه به یه بن بست...
تک وتنها بایه دلی که هی مجبورش میکنه اونوخالی کنه

اماراهی رونمیبینه،سرشوکه بالامیکنه فقط آسمونومیبینه

خیری ازآسمون هم ندیده

مگه چندباراشکای شبونه شو پاک کرده...؟؟؟؟
بهش محل هم نداده
تارفته گریه کنه ،زودتربساط گریه شو پهن کرده تاکم نیاره
خیلی سخته آدم خودش.به تنهایی دل خوش کنه،امادلی داشته باشه که همش ازتنهایی میناله....

خیلی سخته آدم ندونه کدوم طرفیه...؟؟؟!!!!

خیلی سخته آدم احساس کنه خدااونوازبنده ها جدا کرده .....

خیلی سخته ندونی وقتی داری باخدا دردل می کنی داره به حرفات گوش میده...؟؟؟؟

یاپرده ی گناهت اونقدرضخیم شده که صدات به خدا نمیرسه....

 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:40 | |








ازپس شیشه ی عینک،استاد

سرزنش وارمرامی نگرد

می کندمطلب خویش رادنبال

بچه ها عشق گناه است،گناه

وای اگربردل نوخواسته ای

لشگرعشق بتازدبیگاه

می نشینم همه ساعت خاموش

بی توباخویشتنم رویایی ست

مبصرامروز که نامم راخواند

بی خبردادکشیدم غایب

بچه ها جملگی خندیدند

که جنون گشته به طفلک غالب

بچه ها هیچ نمی دانستند

که من اینجایم ودل جای دگر

دل آن هاست پی درس وکلاس

دل من درپی سودای دگر

من به یادتووآن روزبهار

که تورادیدم درجامه ی سبز

توسخن گفتی اما نه زعشق

من سخن گفتم اما نه زدرد

که دراین وقت به من مینگرد

ازپس شیشه ی عینک،استاد....!



[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:39 | |








نه می خوام بین من وبین دلش جنگ بشه....نه می خوام عشقی که اون نداره کمرنگ بشه....

من فقط یه چیزی ازخدامیخوام

واسه یه بارم که شده....دلش برام تنگ بشه...

چه غم انگیز است زندگی..



چه غم انگیز است بار سختی ها را به تنهایی به دوش کشیدن و رنج ها را در سکوت و انزوای

محض گریستن.

و چه تلخ است خنده آن زمان که می خندی تا گریه هایت را پنهان کنی.

و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن و چه عجیب است زندگی−همان

کودکی که ما را بسان عروسکی بازیچه خود قرار داده و هر زمان به سویی می کشد−

و تو آن زمان که رنج دیگران بر اندوهت می افزاید اما هیچ کس از رنج تو آگاه نیست،

آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سایه گاه دیوار سرد و خاموش نمی یابی،آن زمان که بار
غصه بر شانه هایت سنگینی می کند.

و انتظار کمک هیچ گاه به پایان نمی رسد،آن زمان که آرزوها را در گور سرد خاطرت دفن می
کنی و
بر چهره ات سیلی می زنی تا زیر ضربه های غم،خم به ابرو نیاوری،آن زمان که صدای

گنگ و مبهم خنده در گلو بر سر بغض های کهنه ات هجوم می آورد اما دستی نیست تا گره از بغض هایت بگشاید

آن زمان که در کوچه پس کوچه های تاریک زندگی ات تک ستاره ای فانوس راهت نیست،

آن زمان که هیچ کس صدای فریاد های بی صدایت را نمی شنود،


آن زمان که هیچ کس تو را حس نمی کند و آن زمان که هم زبان تو همدل دیگری است،

تنهایی را با تمام وجود حس می کنی.

و چه غم انگیز است تنهایی...

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی كه بلغزد بر من
من خودم بودم و یك حس غریب
كه به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی كه صداقت می كاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
كه به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی كسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افكار پلید
من به دنبال نگاهی بودم

كه مرا از پس دیوانگیم می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
كه روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
كه چه جرمی دارد
دستهایی كه تهیست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری كه به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
من چه خوش بین بودم
همه اش رویا بود

و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود...

تنهاترین بودم.....لحظه های سردزندگی ام راباتنهایی میگذراندم........
تنها...غم تنهایی دردل داشتم،دیگرهیچ غمی جزاین نداشتم...گهگاهی که دلتنگ میشدم،باخدای خویش رازونیازمی کردم....ولحظه هایی که دلم میگرفت،چندقطره اشک میریختم ودلم خالی میشد......قلبم باخدابود...چشمانم بهانه ای نمی گرفت....ولحظه های زندگی ام راتنها...باغم تنهایی میگذراندم....
روزی آمدکه دلم اسیرشد...اسیردلی دیگر.......
لحظه های زندگیم دگرگون شد..همه ی زندگیم یادوذکرنام اوشد....تنهاغم ازدست دادن اودردلم بود....لحظه به لحظه دلتنگش میشدم....دلم می گرفت واینباربه جای اشک ریختن....زاروزارگریه میکردم.....
خداراازیادبرده بودم....زندگی ام عشق بود...وفقط عشق.
چشمانم لحظه به لحظه بهانه ی دیداراورامی گرفت....دلم میخواست دوباره باتنهایی باشم...غم عشق مرامیسوزاند....
امادیگرراهی نداشتم......
عاشق ماندم وعاشقانه نیزدرغم عشق سوختم....
عشق مرد...تنهایی رفت....وتنهاچندخاطره ی تلخ به جاماند........
دیگرنه عاشق بودم...نه تنها!
این باریک مجنون دل شکسته بودم..........
کسی که لحظه های زندگیش...سردوبی روح وکم حوصله شد.............وسهمش ازاین لحظه ها ........ناامیدی و گریه شد.


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:7 | |







بغض تنهایی مراتونخواهی درک کرد

 


    


امشب بغض تنهایی من دوباره میشکند

چشمانم بس که باریده تحمل دوری مهتاب ندارد

ناله های مراازدورترین نقطه ی دنیاگوش کن

   ناله هایم تلخ است

   پرازتنهایی

بغض تنهایی مراتونخواهی فهمید

   من سراپا بغضم

هیچکس رافراموش نکرده ام اما

خودم فراموش شدم

   ناله هایم تلخ است 

دل بیچاره ام بس که سنگ صبوربوده خردشده است

   آخ که چه تنهایم!

روبروی آینه نشسته ام....آیا این منم؟

شکسته...دلتنگ...تنها...توبامن چه کرده ای؟

شایداین آخرین زمزمه های دلتنگیم باشد..



[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:0 | |







کاش......

 

کاش در آن غروب زیبا دلم به نگاه عاشقت عادت نمی کرد



کاش قلبم ابتدا با قلبت صحبت نمی کرد

 


کاش احساسم آن لحظه به سرزمین تبسمت سفر نمی کرد


                                   کاش در آن غروب عاشقی دلم را به دست تو نداده بودم

 سکوت پاسخ نمی داد

 




کاش قلبم همه هستی اش را به هستی چشمان تو نمی داد

 


کاش احساسم بی قراری اش را به تندیس صلابت احساس تو نمی داد

 


   کاش در آن غروب بی هیاهو حسرت را پشت آن نگاه جادویی ات

                             دیده بودم



                                               کاش درد تنهایی را زیر نگاه مهربانت دیده بودم
 


                                              کاش انتظار آمدنت را زیر سایه بودنت دیده بودم

 

                                         کاش در آن غروب عاشقی دلم را به دست تو نداده بودم

 

                                     کاش هیچوقت تو با کوچ پاییزی ات ویران وپاییزی ام نمی کردی


                                                         تو با من چه کردی....؟؟؟


                                                   سهم من از آن غروب عاشقی چیست؟؟

 


                                                        یک دنیا حسرت وانتظار...؟؟؟

 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 18:53 | |







نفرین به واژه ها

    

          حتی دقیقه ها

          نفرین به سر نوشت

          این اژدهای زشت

          در سوگ عشق خود

          اینجا نشسته ام

          پنهان و بی صدا

          در خود شکسته ام

          یک بار دیگرم بردی تو بی وفا

          بردی برو ببر

          این زخم خورده را

          این قلبه خسته را

          تنها نشسته را

          زنجیر بسته را....

          از جای برکن و در گوشه ای فکن

          با تیشه ی دلت

          خشکیده ریشه را

          این ریشه ی من است!!

          نفرین به ریشه ها...!!!!

          این ریشه ی من است

          بردار بی صدا

          آن سوی چشمه ها

          دور از غریبه ها

          پنهان زدیده ها

          دارش بزن که مرد

          از غصه ها که خورد

          غمها که با تو خورد

          ارزانیه دلت

          آتش زدی به من

          قربان آتشت

          اشکم اگر چه ریخت

          هنگام مردنم

          ناز تورا خوش است

          تنها ترین گلم

          هنگام دفن من آنجا که بیصدا

          در خاک خفته ام

          از خاطرم برو

          زیرا که مرده ام

          مردم ولی بدان

          دیوانه بود و رفت

          دیوانه ی دلت

          آواره بود  و رفت...

          از پیش چشم تو

          آزرده بودورفت...


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 18:51 | |








بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت

هم نخواهی دید...

منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم

و هر لحظه بی آنکه تو بدانی

برایت آرزوی بهترین ها را کردم...

بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد..

نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود...

بی آنکه خود خواهان آن باشی...

بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید

چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود

 و می درخشید

هنگام دیدن چشمانت....

بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد..

دستانی که روز و شب رو به آسمان برای

 لبخندت دعا می کردند...

بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید....

صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد

تا بگوید

 

"دوستت دارم"

 

بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید....

خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود

و امید چشم بر هم گذاشتنم....

بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد...

رد پایی که همواره سکوت شب را می شکست

تا مطمئن شود تو در آرامش خواهی بود....

بعد از مرگم باغچه ی گل های رزم را نخواهی دید...

باغچه ی گل رزی که هر روز مزین کننده ی گلدان اتاقت بود

بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواند...

نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود...

بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت...

 

تویی که  نوشتم "دوستت دارم"

 

ونوشتم"تو نیز دوستم بدار"

 

بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود...

روزی به خاک برمی گردم

 سال هاست مرده ام و فراموش شده ام....

روزی که ره گذری غریبه

گردنبندی روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی

 آن حک شده است....

ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد...

قبر را روی آن قرار خواهد داد...

روی تپه ای که دور از شهر است

و تو حتی در خیالت هم آن تپه را تصور نخواهی کرد...

آن روز هوا بارانی ست و من می ترسم

که مبادا تو در جایی باشی که خیس شوی

 و چتری در دستانت نباشد....

من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام....

به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد...



[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 18:48 | |







وقتی نیست نباید اشک بریزی..... بایدبگذاری اشک ها،روی هم جمع شوند..جمع شوندتاکوه شوند،تاسنگ شوند

همین ها تورامی سازند....سنگت می کنند...درست مثل خودش....!

بایدبدانی حالا که نیست...اشک هایت را ندهی هر کسی پاک کند

میدانی .....؟ آخر هرکسی لیاقت تواشک هایت راندارد...!

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 18:33 | |










اگه هم زبون نبودم



اگه مهربون نبودم



                               چه كنم دل اين دله شكسترو



اگه سردو مرده بودم



اگه پر نمي گوشودم



                              به تو بستم اين دو بال خسترو


اگه شكفه دارم از تو



اگه بي قرارم از تو



                               تو بمون كه اشيانه ام تويي 



به هوايت اي ستاره



به تو ميرسم دوباره



                               اگه عاشقم بهانه ام تويي 




[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 15:15 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد